Thursday, April 28, 2005

به ســــراق من اگر می آیی

به سوی من اگر شب آهسته قدم بر می داشت
تحفه می برد به خانه آشفته ترین صبح
گر کلاغی در دم صبح آدینهء غم میشد و می خواند
پریشانی من در طلب آن روز نگون بخت می سوخت
گر می خواست شمعی بگرید از غم مرگ یک شـــاپرک بیجان
طوفان بلاها سرد می کرد شـــعلهء آن آتش را
گر عصیان بلا صیحـــه میزد بر تن عریان یک ابر
سیــــل تباهی میساخت ویران هرچه بــود و نبــود
وقتی ندای قمـــری عاشق برسد به مـــزار یک ســـطر
پژمره و پوسیده شود هرچه امید خزید در آن ســـطر
گر سرم را از مصیبت به در سنگی قلبها بزنم
ترک خوردگی آیینهء عشق در طرف دیگر عمر می روید
گر بمیرم از غـــم دوری عشق، از غم مرگ لطافت
شاید بدمد از مغرب، خورشید صـــفا
گر توانم با خود دفن کنم غصه را، مـــاتم را
شاید گل سرسبز صفا در دلها، رویش تازه آغاز کند
گر پس از مرگ به ســــراق تن جان دادهء من میآيید
تحـــفه آرید کمـــی باران، کمـــی آرامــش
یک ســـــبد پر گلهـــای ترنم آرید، پر گلهــــای صفا
یک محــــبت، یک عشــــق، یک آییـــــنهء سـالم
و به یاد آرید آن سطر از ســــرودهـــای استاد
کــــه میگفت به اهـــل غوغا به اهل ســـــودا
به سراق مــن اگر می آیی، آهسته قدم بردارید
مبــادا که ترک بـــردارد، چینی تنهایی مــن
سودا

No comments: