Sunday, April 17, 2005

شادی یا غم، مسئله این است

با درود به همه دوستان
چند روزیه که می خوام به جمع دوستان "با حنجره" این بلاگ بپیوندم و بنویسم. اما هر کاری کردم دیدم "نوشتنم نمی گیره". ولی امشب دیگه دل رو به دریا زدم و شروع به نوشتن کردنم
مطالب آقا رضا و مونا خانم رو خوندم. راستش یکی از کسانی که آقا رضا کسل و پکر دیده بود شخص بنده حقیر بودم. اما بعد از یک سری مشکلاتی که برام پیش اومد دیدم با خودم لج کردن و "غمبات" گرفتن هیچ دردی رو که دوا نمی کنه بلکه بدترموجب میشه که آدم به خودش بقبلونه که باید همیشه غم تو زندگیش باشه.
ولی چیزی که دستگیرم شد این بود که حداقل برای من یکی دل تنها بهتر از یار و رفیق باوقاره. دیگه برای من دلدار معنی نداره. دیدم اگه شاد باشم و بی خیال همه چیز بشم راحتتر می تونم زندگی کنم، حتی با این وجود که دارم خودم رو گول میزنم. نمی دونم فقط برای من اینطوره یا بقیه هم می تونند بی خیال همه چیز باشند. ولی شاید بدک هم نباشه بعضی وقتها آدم مست بشه (یا اگه مست نمی کنید خودتون رو به مستی بزنید) و بگه
آقایون دست
خانمها رقص
حالا بر عکس
خلاصه از اینکه خیلی جلف بودم شرمنده
شاد و پیروز باشید
همزاد

1 comment:

Anonymous said...

سلام
آقا همزاد عزیز به جمع ما خوش اومدی هرچند که از قبل از میلاد مسیح میشناسمت. جواب حرفاتم میدم حالا
برقرار باشی