Friday, September 17, 2010

آفتاب

سلام... بعد از چند قرن... خوبید؟ منم بدنیستم، شکر
مدتها بود که تُو فکر بودم مطلبی جدید بنویسم .. چند روز پیش چیزکی نوشتم به نام آفتاب.. با کارهای قبل فرق داره . امیدوارم دوست داشته باشین

کوله بارم پر درد
گل آفتاب نیازی در دست
گلکم پژمده
خواب بد دیده دیشب شاید
که سحر بی رخ نور
و چه کابوس بدی خواهد شد
باز فردا شود و
از پس ابر نیایی هرگز
کوله بارم پر درد
دلم از فرط تپیدن خسته
گلکم بشکسته
ساقه اش خرد تر از فگر من است
ریشه اش در دل خاکی کز آن دور شدم جا مانده
و هنوز در پی تو
پشت هر ابر سیاه ، پس هر کوه بلند
سرکی میکشم و
باز دنبال توام
کوله بارم پر از خاطرهای شهریست
که فراموش تو شد

رضا میرفخرایی
به تاریخ فراموشی