يك روز ِ ديگه هم تموم شد ! مثل بقيه اون روزايي كه با عجله اومدن و بي خبر رفتن ! مثل ِ اون روزايي كه هنوز نيومدن ولي نيومده تموم شدن .....امروز كوير ِ خشك لبهام در داغ ِ حسرت ِ يه لبخند ِ از ته دل سوختن...ولي ساختن...! لب به گلايه باز نكردم...از كي گلايه كنم ؟ به كي گلايم و بگم ؟؟؟ از همون اول صبح همه چيز مثل ِ هميشه بود... صداي زنگ ِ ساعت كه خواب رو به چشم ها حروم ميدونه ....سقف .. اولين منظره بعد از باز كردن ِ چشمام ...و حتي تصوير ِ تو آينه هم ديگه تكراريه ... مردم ِ تو خيابون مثل ِ هر روز پر شتاب و عصبي در پي رسيدن به هدفين كه هر روز دنبالشن ... گاهي ميرسن و گاهي جا ميمونن ...دوست هايي كه يك روز دوستن و روز ِ بعد در عجب ِ خودشون هم وا موندن !!! راه ِ برگشت به خونه با راه ِ رفت كمي فرق داره ... از يه زاويه ديگست همه چيز ... از زاويه اونور ِ خيابون ! ياد ِ حرف ِ معلمم مي افتم كه هميشه ميگه : براي فهميدن و حل ِ يك مشكل هميشه اون و از چند زاويه نگاه كنيد ... ولي من بازم از اين خيابون هاي نفس گير هيچي نميفهمم .... صداي موزيك رو زياد ميكنم ... همون آدم داره همون حرفاي ديروزو ميزنه و ميگه تصور كن .... ولي تصور كردنشم سخت ِ ... پس از اين هم ميگذرم بدون ِ اينكه چيزي بفهمم ...ميرسم به خونه ... روي مبل ِ جلوي جعبه جادوي ول ميشم .... اخبار باز هم از تكرار ِ مصيبت خبر ميده ... در به در دنبال يه حرف ِ تازه ام .... نه نتيجه نداره .... از پله ها بالا ميرم ... به گوشه تنهاييم ميرسم ... كتاب ِ شعر ... كاغذ و مداد ... ميز ِ طراحي .... و هرچيزي كه دوست دارم .... اولين و اخرين لبخند رو خورشيد به لبهام هديه ميده ... خورشيدي كه هميشه ميتابه .... با اون به پيشواز ِ شب ميرم ...ساعت رو كوك ميكنم .... تا به فرداي دگر
ر . م -----يك شب ِبرفي ِ تورنتو