Monday, October 24, 2005

صبور

واسه اين تبسم ِ سرد ..... كه رو صورتم نشسته
عمريه يه بغض تنها ..... راه ِ اين گلو رو بسته
پشت ِ ديوار ِ يه لبخند ..... پنهون ِ بغض صبورم
من اسير ِ خاطراتم ..... تُو اطاق ِ سوت و كورم
تُوي هر كنج ِ اطاقم .... روي هر ديوار ِ تن سرد
يكي با گريه نوشته .... كه بيا به خونه برگرد
آخه از وقتي كه رفتي .... غصه هام مرثيه خونن
حسرتم قد ِ يه دنياست .... با خودم تنها ميمونم
تُوي اين قفس من اما ..... ياد ِ هر خاطره شبها
منتظر واسه طلوعت ..... ميشينم تا صبح فردا
دل صبور خسته و ياقي ..... تُو شباي بي چراغي
هنوزم پشت ِ حصار ِ ..... بغض ِ اين حنجره باقي
ر . م

Saturday, October 15, 2005

سفر نامه

اندكي صبر كنيم
ما كه از بهت و هراس لبريزيم
خانه اينجاست
ما شتابان به كجا بگريزيم ؟؟
از ته دشت ِ خيال
از پس ابر كسي ميايد
شايد آن سوي غروب
در به روي روشني بگشايد
آخر ِ قصه ما
كوچه اي بن بست است
نقشه هجرت ِ ما
نسل به نسل گم گشتست
عشق فراموش و تو خاموش
زمين سردو غمين
دست نگه دار
گشنه گرگي كرده در بيشه كمين
اندكي صبر كنيم
كين سفرنامه ما
از عزل بد بودست
بار ِ هجرت بر پشت
از در ِ خانه بسي كج بودست
ر . م

Friday, October 14, 2005

و ديگر هيچ

سكوت ِاين شبهاي شيشه اي با طنين كدام حنجره ميشكند ؟؟
با كدام خاطره, بغض, گلو را فرا مي گيرد ؟؟
از كدام كوچه. ذهن ِ خاطراتم گذر ميكند ؟؟
به چه مي انديشم ؟؟
روزها روزهاي غريبيست . نه رهگذري . نه مهماني و نه حتي صاحب خانه اي . آنچه كه ذهن ِ مرا مشغول ميكند گذر ِ بي حاصل ِ عقربه ها از كنار ِ يكديگر است ...... سفري كه در امتداد ِ مسيري از پيش تعيين شده است ..... مسيري كه مارا سرگردان به دور ِ خود ميگرداند......... بي حاصل . بي هدف ولي منتظر ...... منتظر كه شايد بر سره گذر ِ ثانيه اي ديگرگريزي پيدا شود ..... منتظر ميمانيم