Tuesday, May 17, 2005

حسرت (قسمت دوم ) تلفن

که ناگهان صدای رعد افکار ِ به هم تنیده من را پاره پاره کرد ...... به آسمان خیره شدم ... به این فکر میکردم که چگونه می توان آسمانی بود ؟؟؟ چگونه می توان گریست و فریاد زد ؟؟؟ چگونه می توان خورشید و ماه و ستاره ها را در دل جای داد بی آنکه جا برای عبور ِ ابرها تنگ نشود ؟؟؟ در حالی که این پرسش های بی پاسخ را مرور می کردم صدای گوش خراش ِ تلفن افکارم را پاره کرد ...... الو ؟
سلام !!! صدا آشنا بود ! ولی نمی دانستم کیست ! دخترکی با صدای لرزان ..... سلام لطفا کمکم کنید ! خواهش می کنم کمک کنید
سکوت برای لحظه ای بر ذهن ِ من حاکم شد ... تا آنکه ....... ادامه دارد

No comments: