Friday, September 17, 2010

آفتاب

سلام... بعد از چند قرن... خوبید؟ منم بدنیستم، شکر
مدتها بود که تُو فکر بودم مطلبی جدید بنویسم .. چند روز پیش چیزکی نوشتم به نام آفتاب.. با کارهای قبل فرق داره . امیدوارم دوست داشته باشین

کوله بارم پر درد
گل آفتاب نیازی در دست
گلکم پژمده
خواب بد دیده دیشب شاید
که سحر بی رخ نور
و چه کابوس بدی خواهد شد
باز فردا شود و
از پس ابر نیایی هرگز
کوله بارم پر درد
دلم از فرط تپیدن خسته
گلکم بشکسته
ساقه اش خرد تر از فگر من است
ریشه اش در دل خاکی کز آن دور شدم جا مانده
و هنوز در پی تو
پشت هر ابر سیاه ، پس هر کوه بلند
سرکی میکشم و
باز دنبال توام
کوله بارم پر از خاطرهای شهریست
که فراموش تو شد

رضا میرفخرایی
به تاریخ فراموشی

Friday, February 19, 2010

امان از روزگار انتظار

به پشت ِ شیشه تنها ایستادم ... غمم لبخندم و وارونه کرده
چراغ و شمعدونی سرد و خاموش ... لبم بازم سکوت و دوره کرده
نه از تو رد پایی مونده باقی ... نه من دیگه توان گریه دارم
بگو شبهای بی من در چه حالی ... بگو دلتنگمی تا من ببارم
گرفتار همین لبخند سردم .... که از جنس ظریف ِ خاطراته
هنوزم لحظه های سردو تنهام .... پر از خاکستر غم قصه هاته

هنوزم من نگاهم پشت ِ شیشه ... به ابرای سیاه ِ آسمونه
میدونم وقتی برگردی دوباره ... تن شیشه پر از رنگین کمونه

بگو چندتا خزون و چند زمستون ... به لمس ِ گرم ِ آغوش تو مونده
نگاه ِ مثل ماه و روشنت رو .. چه چیزی پشت ابر ِ غم کشونده
بگو چندتا بهارو گریه باید ... که از نو بشکفن شب پرسه هامون
بپیچه توی گوش کوچه باغا ...صدای عاشقانه گفتنامون

هنوزم من نگاهم پشت ِ شیشه ... به ابرای سیاه ِ آسمونه
میدونم وقتی برگردی دوباره ... تن ُشیشه پر از رنگین کمونه

رضا میرفخرایی
Feb-18 -2010

هنورم با خیال " تو " صبورم !!!