Monday, October 08, 2007

جرقه بر خرمنی انبوه

و چه ساده چوب لای چرخ های رونده و سنگ بر سر ِ راه پا های دونده میگذاریم و خار بر چشم ِ همدیگر فرو میکنیم. اگر دستانمان به ساختن و آبادی گرم و روان نباشند بی شک پتکی اختیار میکنیم و به گوشه ای آباد ویرانی را هدیه میدهیم. چشم ِ دیدن ِ خوبی ها را نداریم پس به جای اینکه چشمانمان را بشوییم ، خوب ها را بد میکنیم ، حتی به قیمت ویرانی خودمان. آری ما از سایه هایمان نیز فرار میکنیم. روی صحبتم به توست ، تویی که هزاران خاطره شیرین را آفریده ای و هزاران لبخند را بر صورتم نقاشی کرده ای.حال که اشک را بر گونه های خشکت روان کرده ام ، چه دلخراش میروی ! حقت میدهم. حقت میدهم که حتی سایه ات را هم با خود از آینه ببری. لبخند را ببری و حتی خاطراتت را بسوزانی و خاکسترش را بر باد دهی. اما بدان که هر چه میسوزد ، در آتشی میسوزد که نه من بلکه آن دیگری جرقه اش را بر خرمن شاد و انبوه ما زده است. و چون انبوه و پُر بودیم زود سوختیم و خاکستر شدیم و با باد همسفر. اگرمیروی و در راه رفتن با دانش پل های پشت ِ سر را خراب میکنی !، بدان که من در پشتت آنها را از نو و با شکوه تر میسازم که اگر روزی هوای این گذر به سرت زد ، قدم بر دیده و جانم بگذاری....
شبهای دلگیر ِ خران
تورنتو 8 اکتبر-07
رضا میرفخرایی

3 comments:

Anonymous said...

matne khaiiili khoshkeli bood nazanin,khoshbehale ghalamet.sabz & khoram bashi.

Asal Sky said...

ziba o delkharash

Asal Sky said...

ziba o ghamangiz... az dele ma adam hich kas joz khodemon khabar nadareh in ye haghighateh ke hame midonan ama nemidonam ke chera ma adma aslan darde ham digaro nemifahmim ba inke momkene ke hamon dadrdo barha khodemon tajrobeh kardeh bashim.