چیزی نمانده برای گفتن ...
گوش هایم از شنیدن ها پر
چشمانم از ندیدن ها کور
پاهایم از نرسیدن ها خسته
....
حرفی نمانده برای در میان گذاشتن ...
دلی از تنگ شدن ها شکسته و
تنی از بی کسی ها خسته
....
چیزی نمانده برای گفتن ...
بغض های شکسته و نشکسته
اشکهایی ریخته یا نریخته
،
بگو چه فرقی به حال تو دارد
ای عابر سواره
که من در غبار عبورت
به لطف قطره اشکی به گِل خواهم نشست
که ماندن تقدیر من است و
رسیدن سرنوشت تو
،
چیزی ندارم که بگویم
به جز زخمی سروده ای
که آنرا هم از یاد خوای برد ...
رضا میرفخرایی
Nov,7,2009
گوش هایم از شنیدن ها پر
چشمانم از ندیدن ها کور
پاهایم از نرسیدن ها خسته
....
حرفی نمانده برای در میان گذاشتن ...
دلی از تنگ شدن ها شکسته و
تنی از بی کسی ها خسته
....
چیزی نمانده برای گفتن ...
بغض های شکسته و نشکسته
اشکهایی ریخته یا نریخته
،
بگو چه فرقی به حال تو دارد
ای عابر سواره
که من در غبار عبورت
به لطف قطره اشکی به گِل خواهم نشست
که ماندن تقدیر من است و
رسیدن سرنوشت تو
،
چیزی ندارم که بگویم
به جز زخمی سروده ای
که آنرا هم از یاد خوای برد ...
رضا میرفخرایی
Nov,7,2009
1 comment:
zakhmha hich vaght az yad nemiran, hamisheh hastan. bazi vaghta nakhodagah ashk dar cheshmamonjam misheh bi hich dalili ama khob ke be fekr benshinim mifahmim ke in ashkha baraye zakhmhaye amighist ke bar roh o ghalbe ma neshasteh va che basa ke in zakhmhaye ghadimi ma ro az hame kaso hamechi gorizan o farari mikone, jori ke bazi vaghta az in ke hastim o bayad bashim khasteim o be hame kaso hame chiz ghor mizanim. ajab rozegari darim ma gharibeha ke gah gah ashena mishim
Post a Comment