Friday, September 17, 2010

آفتاب

سلام... بعد از چند قرن... خوبید؟ منم بدنیستم، شکر
مدتها بود که تُو فکر بودم مطلبی جدید بنویسم .. چند روز پیش چیزکی نوشتم به نام آفتاب.. با کارهای قبل فرق داره . امیدوارم دوست داشته باشین

کوله بارم پر درد
گل آفتاب نیازی در دست
گلکم پژمده
خواب بد دیده دیشب شاید
که سحر بی رخ نور
و چه کابوس بدی خواهد شد
باز فردا شود و
از پس ابر نیایی هرگز
کوله بارم پر درد
دلم از فرط تپیدن خسته
گلکم بشکسته
ساقه اش خرد تر از فگر من است
ریشه اش در دل خاکی کز آن دور شدم جا مانده
و هنوز در پی تو
پشت هر ابر سیاه ، پس هر کوه بلند
سرکی میکشم و
باز دنبال توام
کوله بارم پر از خاطرهای شهریست
که فراموش تو شد

رضا میرفخرایی
به تاریخ فراموشی

5 comments:

پرنده مهاجر said...

سلام رضا جان بسيار زيبا بود ميدونم سرت شلوغه كه دير به دير آپ ميكني ولي ارزشمندن هر وقت كه ميذاري

Anonymous said...

خسه نباشی رضا جان

www.siavash.com said...

رضای عزیز من تازه با وبلاگت آشنا شدم مسعود هستم زیاد مزاحمت میشم تو مسنجر!!
آقا واقعا تبریک میگم واسه ی این وبلاگت عالیه.
برقرار و سبز باشی.

mana mohamadpour said...

salam,ziba & motafavet bood...update mikonid ye etelaa bedid lotfan,offlinei,commenti,...khoshhal misham.manam beroozam khoshhal misham sar bezanid.
shad bashid.

shaghayeghaz said...

سلام
عالی بود ممنون